امروز یکی از داستانم رو براتون نوشتم امیدوارم از خوندنش لذت ببرین:
ای کاش زندگی زیبا بود مثل رویایی که کودکی سه ساله میبیند.
ان زمانهایی که اهریمن پا برهنه میان رویاهم می پرید و انها را تبدیل به کابوسی شوم میکرد نگاهی از سر التماس به او می انداختم تا شاید رهایم کند ولی
او هر بار تا دمدمای صبح دم گوشم زمزمه می کرد...
نگاهی به ساعتم انداختم هنوز پنج دقیقه به ۶ مانده بود مثل همیشه زودتر از زنگ ساعت بیدار شده بودم.
حالا شما خودت شیطان پرستی؟
تو چی فکر میکنی؟